عرفان، در پهنه یی پهناور شعر به نگاره ی زراندوده مردی برميخوريم، که تاج شهنشاهی خرد گستری و باز آفرينی قصر و کاخ بلند هويت ملی، آينی و ادبی خراسان زمین را به سر دارد، وبلور چشمه خرد را چون ساغری بدست گرفته وبکام تشنگان آن شراب جانبخش میریزد.
از ابو منصور محمد بن احمد دقيقی بلخی ابر مردی که در سالهای بیست و یا سی سده چهارم هجری چشم بدنیا گشود، و در جوانی بلخ را به نور خرد آذينه بست سخن می گويم.
دقيقی بلخی را از آن بايستی خداوندگار راستین بلخ خواند، که هرگز به گفته یی ناصر خسرو بلخی «بپای خوکان نریخته دُر دری را» و انگاه ایکه می خواسته بر تارک اهریمن شقاوت مشتی مرگ بکوبد تا عروس خرد و فر و شکوه اهورایی را دو باره بر سرير سلطنت زمان به جلوه آورد، کلام را از ژرفای گذشته های بلخ می آغازد، ویادواره های خردرا در اين سرزمين در قامت های گوهرينه ای نقش ها وچهره ها فرا روی تاریخ با درخشندگی سيمای خورشيد در نگارستان شعر به نگارگری می گیرد.
اين ستاوند نشين مردی ستایشگر خرد که سراپا در سوگ هزاران جان باخته یی مرد و زن خراسانی در راه حفظ و دفاع ازفرهنگ و آیين وخاک خراسان زمین در مقاومت عليه دژانديشان و دژمنشان اعراب، و فراموشی ویرانی برج وباره های شکوه و هيبت و صلابت های فره ی تاناتا یا انائیتس(اناهیتا)، میترا و (وهران) آتشکده ایکه اسفندیار در بلخ بنا نهاد و نوبهار معبد بزرگ که یما آنرا ساخته بود، و هزاران نگاره های دیگر، با روان آزرده از ستم تاريخ بر پيکر آسمان سايی سرزمينش، می زيست، همينکه فرصت نفس کشيدن را بدور از سيطره یی دجال همه زمانه ها يعنی طوارق تازيان پيدا مينمايد، به بخشيدن جان و درمان پیکره بلند و به خون آغشته و بخاک افتاده ی مادر شهر ها، مهين خود {بلخ گزين} که زمان های درازی فرازگاه جلال و شکوه خسروانی و خاستگاه خرد و آیين آهورايی بوده، می پردازد.
دقيقی بلخی را بدون هرگونه ترديد و پنداری ميتوان بنيادگذار کاخ فلک سای شاهنامه که بلندی ديواره های آن به وسيله فردوسی انجام گرفت، دانست. و چه شايسته و ارجگذارانه می بود که اگر شاهنامه فردوسی را بنام شاهنامه {دقيقی فردوسی} می ستايدند .
دقيقی بلخی، اين ستايشگر فرزانه ی خرد، بی گمان ميخواسته است که تاريخ سر زمين (آريانا) (خراسان) ــ افغانستان امروزی را آنگونه که سزاوار است بنويسد تا چشم ها با خوانش آن همچنان بينا ماند و گوش ها ندای حقيقت هويت ملی آیينی و فرهنگی را در منادمت مناديان دروغ و ريا گم ندارند. به همين منظور است که او از بازتاب کامل فروزه های حقايق اسطوره يی که بهر حال انعکاس از واقعيت های تاريخ کشورما به شمارمی آيند، کوتاه اما استادانه در نگاره ی زيبا ی سراپایی با واژگان نگارخانه شعر به نگارش می گيرد.
دقيقی بلخی اين فروهيده مرد کیان آیين و ستيزشگر آیين ديو و دد، کلام را نخست از خاستگاه خرد و انگاه از نبرد فرزانگان با اهر يمن انديشان، می آغازد.
بلخ :
همانگونه که (اوستا) و (وند يداد)، سروده های ويدی و تمام خداينامه ها و شاهنامه ها اشاره دارند، بلخ تا زمان آغاز ویرانی خويش بدست اعراب، خاستگاه خرد و تمدن بوده است و مرکز شاهان و فروهيدگان . دقیقی بلخی، به بلخ صفت {گزین} قایل می شود. گزین معنی برگزیده، بسندیده شده و انتخاب شده را می دهد. برگزیدگی بلخ بنا به روایت اوستا و ویدی از سوی اهورامزدا یعنی خداوند است.
الهامه یی مفتاح در رابط به بنای اولیه بلخ می نويسد :
«در اوستا چه بسيار از» (جم) سخن رفته است و يم ( ييم ) به معنی جم و در پاره ای از قسمتهای اوستا کلمه یی خشئت به آن افزوده و جمشيد؛ از جم و شيد به معنی در خشان است. جمشيد در اوستا پسر ويونگهونت (ويونگهان) خوانده شده است. بنا بر روايت اوستا، هنگامی که یما یا جمشيد به سلطنت رسيد، اهورا مزدا امر کرد که تا وی شروع به بنای پناهنگاهی موسوم به (ور) {باغ} یا ارگ شاهی نمايد . {{در اديان ابراهيمی يهوه يا الله به جای آنکه برای بی پناه های زمين دستور ساختن پناهگاه را بدهد برای خويش داده است که عبارت از کعبه باشد. م }} در فر گرد دوم ونديداد از روزگار یما صحبت می شود، جزئِات اين قصه بيان می گردد . شاهنامه نيز در خصوص منزل ساختن یما می گويد :
بفرمود دیوان نا پاک را به آب اندر آميختن خاک را
هر آنچ از گل آمد چو بشناختند سبک خشت را کالبد ساختند
سطور مسطور در اوستا، علاوه بر اينکه معلومات همه جانبه راجع به عمارت مرکزی قصر و اطقهای داخلی و خارجی و تقسيمات سه گانهء عليا و و سطی و سفلی و بازار، تعداد خيبانها هر بخش و تعداد خانواده هايی که در هر بخش و خيابان جای گرفته بودند، می دهد، همانند يک مهندس، پلان و نقشه قصر شاهی و عمارات ملحقه و خيبانهای شهر مربوط را طرح می نماید. اين (ور) اولين پايگاه بزرگ آريايی پيشدايان بلخی بود و در اثر وجود آن، آبادی های ديگری در اطراف وسعت يافت. به سوی اين (ور) آب نيز کشيده شده بود. در اطراف اين نهر و انهار منشعب از آن چراگاههای وسيعی احداث شده بود که به شهادت اوستا, علف آن تمامی نداشت و اين صفت چراگاههای صفحات باختر بود. بهترين و لذيذ ترين ميوه ها و خوشبو ترين گياهان و نباتات و قشنگترين پرندگان و زيبا ترين انسا نها در اين شهر گرد آورده شد و بدين سان در اطراف اين قصر بود که بخدی، عرض وجود کرد و از اين رو اوستا، اين شهر را به اسم و صفت « بخديم سرير ام » يعنی {بلخ زيبا} ياد کرده و ادبيات پهلوی آن را بلخ باميک يعنی بلخ درخشان خوانده است . کلمه (ور) که اوستا ذکر کرده، هيچگاه از بخدی و بلخ جدايی نداشته و اين (ور) اصلأ { پناهگاه} معنی داشته و بتدريج در مورد خانه و قصر و معبد استعمال شده است. بلخ زيبا، بلخ درخشان، بلخ الحسنا، و بلخ گزين که کانون مدنيت و تهذيب و آیين و زبان و ادبيات، و همه افتخارات آريايی از آنجا نشأت گرفته بود، مرکز سياسی و اداری و کانون مملکت داری و جهانبانی هم گرديد و آريانم هورينو از اين جا طلوع کرد و بار اول يامای اول (بزرگ) پيشدادی پرچم سلطنت و فر پادشاهی خويش را بر فراز کنگره های قصر وَرَ بلند کرد و ( بخديم سريرام) دارای (اردو و در فش فشام) يعنی بيرق های بلند گرديد. و اين صريح ترين شهادتی است که مرکزيت بخدی را ثابت می سازد. از طرف ديگر گفته شد که ايران ويج {افغانستان امروزی} نخسيتن سر زمين و اقامتگاه ايرانيان باستان {اريايی ها} است . . . » 1
بنفشه آويزه ای فرازين پله های ادبيات کشور ما با نام بلخ زينت ارايی داشته است، وستوده مردان بلندای شعر و ادب دريغ نداشته اند که به پای اين عروس شهرها بهترين گل واژه های بهارستان ستايش را بريزند. بگونه ايکه در او ستا بلخ را (بخديم سرير ام) يعنی {بلخ زيبا} و در ادب پهلوی بلخ باميک آمده است يعنی {بلخ درخشان}، فرخی سيستانی بلخ بامی می گويد ومسعودی در مروج الذهب بلخ را بلخ الحسنا می ستايد .و چنانکه الهامه یی مفتاح مينويسد اعراب در دوره پيش از اسلام بلخ را (معشوقه) نام نهاده بودند. سيد ابوالقاسم سمرقندی در کتاب تاريخ بلخ اين مادر شهررا چنين وصف می کند: «بلخ در اول وضع برخ بوده است و برخ بهره و نصيب باشد، و بامی منسوب بود به بام و بام مکان مرتفع باشد. يعنی مملکت و پادشاهی بلخ از رفيع ترين انحاء ملک است.» 2
مسعودی در مروج الذهب از بلخ چنين یاد می نمايد: «هفت خانه در مقابل بيت الحرام شناخته شده که خانهء چهارم ، نو بهار است که منوچهر در بلخ به نام (ماه) بنا کرد. . .»3
اعراب که بلخ به وسيله انان ويران شده است گاهی نتوانستند حقايقی را در مورد بلخ بيان نکند، و شايد خواسته يا ناخواسته بر رد باور های تازيان بعد از اسلام می پردازند. مثلأ در باره بانی بلخ واعظ بلخی از قول ابوذرغفاری نقل می کند که: « دو شهر اند که جبرئيل بر پر مبارک خويش بر دارد، آن شهر ها را با اهالی وی، و اين دوشهر را به بيت المقدس بر ساند . . . و آن دو شهر یکی به مشرق است و ديگری به مغرب است، آنکه به مغرب است طرابلس است، و آنکه به مشرق است، شهر بلخ است . . .»4
با اين گفته ابوذرغفاری بسیاری از شهر های را که در تورات و فرقان از سوی الله با اهالی آن مقدس شمرده است، حتی قدسيت مکه را که الله فرمايش خانه یی خويش را در آن داده بود زير سوال می برد و تقدس را بر بلخ می گذارد.
واعظ بلخی که در قرن هشت هجری می زيسته در کتاب فضايل بلخ می نويسد:
«و گويند که شهربلخ بنا کرده یی قابيل کشنده هابيل است و مرقد و مشهد هابيل در موضعی است که آن را ميدان گشتاسب می خوانند که اگر شرف و بزرگی تربت پاک او نبود، صاعقه یی عذاب ازدير باز بر اين شهر نازل می گشت، و ليکن خداوند اِن شهر را به برکت آن روضه بزرگ از بلا دفع می گرداند.» 5
بنا بر اين تحقيق آدم و حوا در بلخ بوده اند و نسل بشر از بلخ اند، از سوی ديگر مطابق اسطوره های دينی مردم سرزمين ما اگر کيومرث را اولين بشر روی زمین می دانند پس او همان ادم يا ابوالبشر است. و اين حقيقت ديگريست که ادعای توراتيان و فرقانيان را رد می نمايد که می گويند : « ادم بر کوه ابو قبيس که در مکه بود فرود آمدند و آدم در غاری در آن کوه فرود آمد و آن غار را گنج (مغارة الکنز) ناميد و از الله خواست که آن را مقدس بدارد . . . ادم از پروردگارش کلمات را دريافت پس توبه اش را پذيرفت و او را بر گزيد و از بهشت که آدم در آن بود برای او حجر الا سود را فرو فرستاد و آدم را فرمود که تا آن را به مکه برد و برای او خانه ای بسازد پس آدم به مکه رفت و خانه را ساخت و گرد آن طواف کرد . . . » 6
از آنجای که منش ادعا منشيان توراتي و فرقاني بر واژگونه گفتاری استوار است، پيدايی حقيقت را سخت دشوار می گرداند ورنه همين منشيان خود مدعی اند که ادم از بهشت به سر زمين فرود آورده شد. چنانکه طبری از قول قتاده و ابن عباس و علی بن ابيطالب و ابن اسحاق می نويسد: « قتاده گويد خدا عزوجل آدم را به هند فرود آورد.. . و از ابن عباس روايت کرده اند که خدای عزوجل آدم را به صحرای سرزمين هند فرود آورد.
از علی بن ابيطالب روايت کرده اند که خوشبو ترين زمينها، سر زمين هند است که خدا آدم را در آنجا فرود آورد. . . ابن اسحاق گوید که: به گفته اهل تورات آدم در هند بر کوهی فرود آمد که (واسم) نام داشت و گویند که حوا در جده از سرژمین مکه فرود آمد. » 7
همانگونه که گفيم واژگونه و کژگفتاری های دو دسته ی ياد شده بر کلوخ پايه های نا هنجاری ها متکی است ورنه چه لزوم دارد که خدا زن و شوهر ی را که در يک ساعت معين از آسمان به زمين فرودمي آورد، يکی را در شرق و ديگری را در غرب اندازد.
به باور تاريخ اين دستار داران منبر ترفند انگيزه های جانبی خويش را به اذان گرفته اند تا نسل ها را به نماز جماعت خویش دعوت نمايند. که اين تفسير از اين بحث خارج است. اما هرچه کرده اند با آنهم نتوانستند هويت مادر شهری بلخ را انکار کنند . فخرالدين بنا کتی در تاريخ بنا کتی می نويسد:
«به اتفاق ارباب تواريخ، اول کسی که پادشاهی کرد و آیين شاهی به جهان آورد، کي.مرث بود و مغان گويند اوآدم است و گويند بنياد شهر ساختن، او نهاد و شهر بنا کرد، هزار سال بزيست و در حيات خود پادشاهی به نبيره خود هوشنگ پسر سيامک داد که پادشاهی عادل بود و عجم گويند که پيغمبر بود. از سنگ، آهن بيرون آورد و سلاح ساخت و طريق زهد داشت. در حالت سجود ديوان او را هلاک کردند. طهمورث پسر او آن ديوان را هلاک کرد و در مقام ايشان شهری ساخت، گويند آن شهر بلخ است.»8
با در نظر داشت همه ی ستايش های همگون و نا همگون ولی حضرت دقيقی بلخی مجموعه ای از اين ستايش ها را در يک واژه بر گرفت و بلخ را بلخ (گزين) خواند چنين:
چوگشتاسپ را داد لهـراسپ تخـت
فرود آمد از تخت و بر بست رخت
بــبـلخ گــز يـن شـد بـران نـوبـهـا ر
که يــزدان پـرســتـان بـدان روزگـار
مــر آن جــای را داشـتـنـــدی چـنـان
که مــر مـکه را تــازيان ايــن زمـان. 9
گزين معنی پسنيده و انتخاب شده را می دهد و بلخ بنا به روايات دينی ، اسطوريی و تاريخی شهر مقبول و مورد پسند خدا و شاهان و مردمان بوده است.
انگارهء ديگری که دقيقی بزرگ چراغ فرا راه راهيان خرد می گذارد، آيت تقدس است برمدح بلخ، و رابطه ای مقايسه يی دو مکان در دو فصل نا همگون و متضاد و گوارا و ناگوار در تاريخ . که درخشش پر باری ديگری از ستایش بلخ در خرگاه مهتابينه ی کلام خداوند گار راستين بلخ دقيقی بزرگ ميتواند باشد. آنجائيکه کعبه تازيان را با عبادتگاه خدا پرستان به تصويرکلام می آرايد، کعبه يا مکه در نزد تازيان چه پيش از اسلام و چه بعد از آن مکان مقدس بوده است، در پيش از اسلام اين مکان پرستشگاه بت پرستان بود که بنا به شهادت تاريخ سصد و شصت بت که هر کدام متعلق به قبايل مختلفه اعراب ميشد، قد بر افراشته بودند. و بلند پذير ترين آن ها چنانکه در تاريخ عرب آمده است عبارت بوده است از: «عزی (يعنی کاملأ عزیز)، منات (از منيت به معنی سرنوشت) و لات که از خدايان مقدس بود» 10
عزی و لات و منات زمانی که اعراب در پيش از اسلام به مرحله ستاره پرستی رشد نمودند به مثابهء {دختران سه گانهء خدا معابدی داشتند} 11 به قول مولف تاريخ عرب در ميان اين بلند پذير ترين ها نيز بت ديگری وجود داشت بنام الله. در تاريخ عرب نوشته شده است که: «الله ( الا له) تنها معبود مکيان نبوده بلکه خدای اصلی به شمار می رفت. اين نام قديم است و در دو لوح عربی جنوب که يکی (معينی) است و به نزيک علا يافت شده، و ديگری (سبئی) است که ذکر آن آمده است و هم بصورت (هه ل هه) در الواح ليحانی و مربوط به قرن ششم پيش از ميلاد مکرر ديده می شود و لحيان که مسلم است که پرستش الله را از شام آورده بود نخستين محل پرستش آن در عربستان شد . در الواح صفا که مربوط به پنج قرن پيش از از اسلام است همين نام بصورت هللاه hallah آمده، و در یک لوح مسيحی مربوط بدوران قبل از اسلام که در ام الجمال بدست آمده و تاريخ آن به قرن ششم می رسد نيز هست. نام پدر محمد عبدالله (و معنی بنده يا عابد الله است) اين مطلب که مکيان پيش از اسلام الله را به عنوان خالق و معطی بزرگ و يکتا که به وقت خطر پناه بدو بايد برد می شناخته اند از آيات قرآن نيز استنباط تواند شد سورهء 31 : 24 ، و 6 : 137 ، 109 و 10: 23 ، و مسلم است که الله معبود سابق قريش بوده است.» 12
دقيقی بزرگ با آگاهی از فراز و فرود بتخانه یی کعبه، خط تشخيص ميان خدا پرستی وبت پرستی می کشد. و می گويد :
ببلخ گزين شد بران نوبهار
که يزدان پرستان بدان روزگار
مر آن جای را داشتندی چنان
که مر مکه را تازيان اين زمان
با خوانش اين آیه ی شعری دقيقی بزرگ، هر خواننده يی پوينده به نتيجه تفريق ميان اصل خدا پرستی و بت برستی نائل می آيد به ويژه اگر فراز و فرود های دو مکان را مورد ارزيابی های تاريخ جهت پيداکردن و باز شناسی تاريخ هويت ملی، فرهنگی و عـقيدتی خويش و مردمان سرزمين خويش داشته باشد. زيرا دقيقی بزرگ با بکار گرفتن کلمه يزدان پرستان و واژهء روزگار، جان در تن معنی بخشيده است، به ويژه که آفتابی می فرمايد:
بدان خانه شد شاه يزدان پرست
اما درک روان معنی در تن کلام حضرت دقيقی بلخی، دقت بر ريخته های آئينه تاريخ و پالايش زنگواره ها از سيمای آن ريخته ها را بدور ازبال گستری اهريمن به باور های شب، می طلبد. تا خدا پرستان را از نا خدا پرستان جدا نمود، و به انچه که دقيقی بزرگ خواسته تابر نسل های بعد از خويش يادواره گذارد، رسيد. با آنکه در همين راستا گفتنی است، چيزيکه خداوند گار بلخ دقيقی بلخی را بر ستاوند خرد و قدرت بيان آن بر نشانده است، پيکره نگاريی برهنه حقايق فارغ از کنايه های اسطوره يی وخلوت نشينی های حاشيه ی است . بگونه ی که وقتی می خواهد شناخت و پرستش خدا را متکی بر خرد و عقل باز گويی کند و انگشت اشارت بر اشايی و مقبوليت معقـوليت آئين خدا پرستی در پيش از ايلغار تازيان بگذارد، و نسل ها را به تفکر بکشاند . در تمثلی از شيوه عبادت خدا، و سپاس خرد، نماز لهراسب رابه نگاره گری گرفته، بی پيرايه چنين می گويد:
1 ـ ببست آن در آفرين خانه را
2 ـ نماند اندرو خويش و بيگانه را
3 ـ بپوشيد جامهء پرستش پلاس
4 ـ بيفگند پاره فروهشت موی
5 ـ سوی روشن داد گر کرد روی
6 ـ همی بود سی سال پیشش بپای
7 ـ برينسان پرستيد بايد خدای
8 ـ نيايش همی کرد خورشيد را
9 ـ چنان بوده بُد راه جمشید را.13
ستاوند نشين آسمان ادب بلخ از بند 1 تا به 6 تصوير چگونگی عبادت پروردگار را در حرير کلام می آرايد، ودر بند هفت، طعنه گونه بر رواج عبادات ريا منشانه و بی حضور قلب که پس از چيرگی به خون آلوده آئين عرب دامنگير مردمان گشته بود، برمنش عبادت راستين پيش ازسيطرهء تازيان بر کشور ما مُهر رهگشايانه و تائيد نقش ميزند.
و در پی آن شگرف تر بند 8 و 9 را بايد بر گرفت که در آن يک فصل هزاره سالهء تاريخ آئينی و فرهنگی پيش ازپيام آوری پيمبرخرد زرتشت رادر سرزمين کشور ما با چندگوهر ظريف و پر بهای کلام بر انگشتر تاريخ نگين می بندد، و به معنی ديگر بحری را در کوزه می ريزد.
نياش خورشيد دوران پر عظمت پيشدايان بخدی تا ظهور پيامبری زرتشت است، که مردمان سرزمين ما به آئين و فرهنگ ميترايی می انديشيدند . در اين آئين خورشيد به مثابه ء مظهر و تجلی ذات خدا به نيايش گرفته می شد. نيايش خورشيد همانند خون درتاروپود هستی معنوی مردمان ما جا داشت که حتی پس از خونريزيها وخشکاندن خون در پيکره خرد ينه باور های مردم خراسان، قلب ها هنوز آشکار و پنهان در پیکره ها در عشق آن آئين می تبيد. و گاهی هم جهت حفظ آن باور، با نبوغ آن را بارنگ و بانگ اسلامی روان بخشيدند و عرفان اشراق را بنياد نهادند. چنانکه شيخ اشراق سهروردی در باره نور و هورخش که همانا خورشيد است نيايش دارد بعنوان نيايش هورخش کبير، که بيان منطقی باور مردم ما به خورشيد می تواند باشد. شيخ شهيد می گويد: « بدانکه علاقه ی نفس با بدن با اعتبار جسمی است که آن روح است، و روح در دماغ نورانی است تا اگر نورش کم شود، زندگی او مضطرب شود و ماليخوليا حاصل شود و غير آن. پس او علاقه ی نفس با نور است و اول رفيقی از آن زندگی نوراست . بينی ميل حيوانات به نور و فرو نشستن حواس و ساکن شدن حرکات در ظلمت شب، پس شادی نفوس با نور سخت تراست از جمله چیزها.
و چون در محسوسات، و از همه شريف تر است نور است، پس ازانوار آن چه تمام تر است ـ شريف تر است، و شريف ترين جسم ها هورخش است که تاريکی را قهر می کند . ملک کواکب و رئيس آسمانها ست، و کننده ی روز روشن با امر حق تعالی، کافل قوت ها، خازن عجايب، صاحب هيبت، مستغنی به نورش از جمله ای کواکب همه را نور می دهد و او از کسی نور نمی ستاند، و همه را رونق و بهاء می پوشاند، پاکا خدايا که او را افريد و نورانی گردانيد . اوست مثل اعلی در آسمانها و زمين ها ، زيرا که او ست نور انوار اجسام ، چنانکه حق تعالی نور انوار است از آن عقول و نفوس. آيتی ديگر گفت: و الله المثل الاعلی، و اين آيتی ديگری را مبين می گرداند از روی مثلی، اوست آيتی بزرگ که ظاهر است به نورش، خفی است شرفـش بر جاهلان. و آيت حق تعالی ظاهر ترين آيات است و ظاهر ترين آيات هورخش شديد است، و اوست که آيت بزرگترين است و علامه است و فاعل است با امر حق تعالی و پوشيده است ای ظاهر نگشت از بهر شرفش. و اوست که سبب روز است به ظهورش و سبب شب است از بهر خفايش و سبب فصول چهارگانه است از بهر ميلش به جنوب و شمال، و او روشن کنندهء چشم سالکان است و سيلت ايشان است به حق تعالی پس اوست که حی ناطق است و ظاهر تر است، و اوست که حجت است بر بندگان خدا، و اوست آیت توحيد، زيرا که او يکی است در مرتبت، او گواهی می دهد به يکی، و اوست که وجهت بلند تر است از آن خدا بر زبان اشراقو او روی و چشم و دل عالم است.» 14
باور ميترايی يا خورشيد نيايش را حتا در اشعار مولانا جلال الدين که مذهب اشعری گاهی چون دماغه ی در بحر کلامش بستر می گستراند، ميتوان دريافت جاييکه می گويد:
نه شبم نه شب پرستم که حديث خواب گويم
چوغــلا م آفــتــابـم هـمــه ز آفــتـاب گويــم .15.
کمتر شاعر و روشنفکر زمانه ها را تاريخ ادب سرزمين ما بياد دارد که در ستايش و نيايش خورشيد گلدسته های کلام نياراسته باشد. اما همه گلدسته چيده اند، ولی دقيقی بلخی ابر از چهره خورشيد بر کشيد تا جهان از گلهای هستی ما را در نور آن روشن بنماياند، و «بدان را به دين خدای آورد».
در پرتوی اين آرمان سترگ است که دقيقی بلخی پس ازبر خوانی سروده های روزگاران تابناکی مادر شهر خرد, که بدست اهريمنان آدم روی تازی در حجله دودين به ماتم فصل های افتابی خويش می گيريست، به تصوير شگفتن درخت گشن خرد در باغستان دامن ان مادر، در آن روز گاران می پردازد :
چو یکچند سالان بر آمد بر ين ــــ درختی پديد آمد اندر زمين
در ايوان گشتاسب بر سوی کاخ ــــ درختی گشن بود بسیار شاخ
دقيقی بزرگ با آوردن نام پاک زرتشت روزنه ای را به سوی گلستان رنگين اعتقاد ات اهورايی چند هزار ساله ی مردم ما می کشايد، گلستان که در آن هزاران شاخه گل از راز و رمز خوشبخت، زيبای، لطف وسعادت همگانی انسان ها، معطر با شبنم نماز يزدان، شميم می افشاند. و :
همه برگ وی پند و بارش خرد ــــ کسی کو خرد پرورد کی مُرد
خجسته پی و نام او زردهـشـت ــــ که آهرمن بد کنش را بکـشـت
پيام ظهور حضرت زرتشت در اشعار دقيقی بلخی مرحله ی از نهادگاری باور ها و قانون زندگی بر پايه ی خرد است، یا به بيان ديگر آغاز مرحله ی تدوين قانون زندگی بر اصول و هنجار های خرد به شمار می آيد. با اين حال، بنياد گذار و سرايشگر نهادينه های خرد اوستايی در شاهنامه ،حضرت دقيقی بلخی را بايد نام برد، اوست که کلام آسمانی اش را از زادگاه نزول فرهء يزدی {بلخ}، آغاز مينمايد و آنگاه به شناسايی پيغمبر خرد و خردمندی رسالت او می پردازد، اين چنين:.
به شـــاه کــيان گــفــت پـیغمبرم ــــ سوی تو خرد رهنمون آورم
جهان آفرين گفت بپذير دين ــــ نگه کن برين آسمان و زمين
که بی خاک و آبش بر آورده ام ــــ نگه بده تاش چون کرده ام
نگر تا تواند چنين کرد کس ــــ مگر من که هستم جهان دار و بس
گرايدونک دانی که من کردم اين ــــ مرا خواند بايد جهان آفرين
زگـويـنـد ه بـپـذ ير ديـن اوی ــــ بـيامــو ز ا زو راه و آئـين اوی
نگر تا چه گويد بر آن کار کن ــــ خرد بر گزين اين جهان خوار کن
بــيامــوز آئــيـن و ديـن بـهـی ــــ که بی دين نا خوب باشد مهی
دقيقی بزرگ شاهنامه را قرآن گونه به سرايش می آغازد، يعنی هر آيت مبارکه شعری آن ديوان از تفاسير رويداد های تاريخی و حقايق اسطوريی تاريخ کشور مارا در خويش نهفته دارد. که در اتکای چنين يک ضرورت بوده که فردوسی بزرگ تفسير کبير تاريخ هويت ملی، آئينی، و فرهنگ عجميان را که امروز به قرآن عجم یا شاهنامه فردوسی مسما و آبشخور تشنگان خردوخرد انديشی ميباشد،{بنام خداوند جان و خردــــ گزين بر تر انديشه بر نگذرد} آفريد.
ابر مرد خرد دقيقی بلخی پس از پنجاه و دو آيت شعری که فرد گرد از خرد پذيری گشتاسپ يعنی آئين زرتشت پيغمبر است و اولين عبادتکده زرتشتيان در بلخ بنام {مهر برزين} و روشن نمودن آذر، و نشاندن درخت کشمر که در ان گشتاسپ شاه شاهان يادگار گونه می نويسد: {که پذرفت گشتاسپ دين بهی}، که آن درخت کشمر که در جوار عبادگاه خدا پرستدان بلخ قرارداشت به وسیله زرتشت و گشتاسپ بر شانده شد، که خود دارايی سرگذشت است که مانند هر بند از آيات شعری ديگر دقيقی بلخی لازمه ی نوشتن يک کتاب جداگانه را می خواهد. چنانچه اگر کوتاه مثلأ از سرنوشت درخت کشمر ياد نمايم. و جفای را که اعراب در حمله خويش در پهلوی ديگر وحشيگری هاو نامردمی ها در حق اين در خت انجام داده اند بر شمريم می نويسند که: «اين درخت که به درخت کاشمر نامور گشته به گفته ثعالبی در سايه آن زيادت از دهزار گوسفند قرار گرفتی . . . و چندان مرغان گونان بر شاخه ها ماوا داشتند که عدد ايشان کس در ضبط نتواند آورد . البته ثعالبی کاشت درخت را به گشتاسب نسبت می دهد. اما آنچه اين سرو را نامدار تاريخ کرده است به گفته دقيقی بلخی آنست که :
{يکی سرو آزاد را زردهشت ــــ به پيش در آذر آن را بکشت}
سرو کهن، کهن و سليه شد تا جاييکه آوازه اش به گوش المتوکل عباسی برسيد، در اين همنگام ساختمان جعفريه را آغاز کرده بودند، متوکل نامه ای به خواجه ابوالطيب و امير طاهر ابن عبدالله می نويسد که درخت را ببرند و به بغداد بفرستند، انچنانکه شاخه از آن کم نشود .
با درخواست و دستور متوکل عباسی مردم بی تفاوت نماندند، چنانچه زرتشتيان يا بگفته کتاب گبرگان جمله جمع شدند و خواجه ابوالطيب را گفتند ما پنجاهزار زر نيشابوری خزانه خليفه را خدمت کنيم، در خواه تا ازين بريدن درخت در گذرد، چه هزار سال زيادت است تا اين درخت را کشته بودند.
درخواست مردم پذيرفته نشد حکم خليفه حکم خليفه بود، اره ای بر تنه پر تنه درخت کار گر افتاد و در وحشت و نگرانی مردمان به زمين افتاد، و چون بيفتاد در آن حدود زمين بلرزيد و کاريز ها و بنا ی بسيار خلل کرد. سر انجام با هزينه ی پانصد درم بر هزار و سه صد اشتر گذاشتند تا به جعفريه بردند . نزديکی های جعفريه رسيدند، غلامان، متوکل را کشته بودند، مردمان آنرا به حساب بريدن سرو کاشمر گذاشتند» 16.
با دريخ و درد که به شمار انگشتان دست در افغانستان از احوال کاشمر کسی اگاهی نداده است.
بعد از اين پنجاه و دو آيت که هريک از آيات فرگرد از تاريخ چندين هزار ساله آميزه با خرد، مردمان سرزمين ما می باشد ، دقيقی بلخی ، پيوستگی و غرور خرد را بر استوايی آزادگی استوان می نماياند و آن را می ستايد.
دقيقی به نقل از يغمبر خرد حضرت زرتشت، نخستين چالش با اهريمن را آزادی از زنجيره ی پاژ دهی بر می تاباند. و اين پولادينه شمشير تصادفی نبود که، دقيقی بر نيام دلاوران آوردگاه نبرد با اهريمن می گذارد. از قامت اين شمشير آذر دفاع از خرد می درخشد. دقيقی بزرگ خواسته بيآموزاند که پاژ و جزيه دادن ژرفای بندگی و اسارت و پست زيستن انسان را می سازد. فقط انسانهای زبون و بيچاره است که تن به جزيه و باژ می دهند، و اين ناپسند ترين چيزی است که آئين خرد با آن می بايد بستيزد. چنانکه می فرمايد :
بشاه کيان گفت زرتشت پير ــــ که در دين ما اين نباشد هژير
که تو باژ بدهی بسالار چين ـــ نه اندر خور دين ما با شد اين .17
چرا دقيقی بزرگ از ميان انبوه از مسايل، حماسهء چالش با باژ و جزيه را آغازين می گرداند؟
پاسخ به اين پرسش بر میگردد بر بازنگری انديشه و جهان بينی دقيقی، و روزگاران که آن ابرمرد خرد ميزيسته است. دوران زيست، دقيقی بلخی عصر سامانيان است، روزگار سامانيان را ميتوان دوره ی رنسانس در تاريخ بعد از ايلغار عرب بر سرزمين ما ناميد. اين دوره، روزگاران احيايی ائين، فرهنگ، علوم، و ادبيات و صنايع گذشته ما بود که بدست اعراب جزيه ستان و غنيمت جو مسلمان يکسره با شلاق دين جزيه يی شان بی نفس شده بود .
دقيقی بزرگ با ناپسند خواندن جزيه و باژ، پرده از چهره زشت (ديومردم)های سياه چرده ی بر می دارد که از چهارصد سال تا به روز حيات او (دقيقی) خراسان را با لکـد جزيه ستانی وباژگيری، غنيمت ستانی و کنيز گيری خويش به خاک و خون کشانده بودند. که جز اين، ديگر نشانه ای از شرف در کالبد انديشه شان سراغ نمی توان يافت . که تفسير آن دیو مردمان را فردوسی بزرگ چنين مينگارد :