دهد تا پناهجويان رستگاری و آزادی مه در بند اند خود درب های زندان بشکنند و از دهليز های تنگ و تاريک تاريخ عبور نموده به گشايش دروازه باغستان های خرد، تفرجگاه های {مهر برزين و نوبهار} و گلگشت های آزادی، پاکی، و ديگر آبادی های سزوار انسان و انسانيت برسند.
هدف ديگر دقيقی بزرگ از به آغاز گرفتن چالش با باژ و جزيه در ابتدای آیات اشعارش، هشداری آموزشگرانهء است که به شاهان و خداوندان سامان می دهد، تا مبادا چنان طاهريان و صفاريان با رنگ شرم وبی ننگی دامن در تاريخ آلوده سازند و چهارصد دختر نوجوان خراسانی را جهت ارضای شهوت خليفه اعراب مسلمان ، باج پيشکش نمايد. در تاريخها نوشته شده است که:«عبدالله بن طاهر پوشنگی 400 دوشيزه نوجوان را به خليفه بغداد از خراسان فرستاد» 19
در حاليکه مسعودیدر مروج الذهب می نويسد که اين خليفه و پيشوای مسلمانان: «چهار هزار کنيز داشت که با همه خفته بود» 20
و يا بقول مولف ناشناخته تاريخ سيستان و مروج الذهب مسعودی مانند صفاريان که می نويسند يعقوب ليث « . . . رسولی فرستاد سوی معتمد (خليفه عباسی) با هديه ها و پنجاه بت زرين و سيمين که از کابل آورده بود، سوی معتمد فرستاد که به مکه فرستد تا به حرم به راه مردمان فرو برند رغم کفار را. » 21
و برادرش عمرو ليث نيز چنانکه مسعودی می نويسد «بسال دويست و هشاد وسوم از جانب عمرو ليث صفار هديه ها رسيد که از جمله يکصد اسب مهاری خراسان بود با جمازه های بسيار و صندوق های فراوان و چهار ميليون درم پول نقد، بتی روئين نيز همراه آن بود که بشکل زنی ساخته بودند و چهار دست داشت و دو حمايل نقرهء مرصع به جواهر سرخ و سپيد بر آن آويخته بود {اين مجسمه بدون شک پيکره ميترا بوده است. م} و در مقابل اين مجسمه بتان کوچک بود که دست و صورت داشت و زيور و جواهر بر آن بود. این مجسمه بر گاوی بود که به اندازه ء طبيعی ساخته شده بود و جمازه ها آنرا می کشيد، اين همه را به خانهء معتضد بالله (خليفه عباسی) بردند . . . عمرو ليث این اين بت ها از شهر های هندوستان که گشوده بود و از کوهستانهای مجاور بست و معبرو ديار داور که اکنون سال بسال سيصوسی و دو در بند است گرفته بود که اقوام شهری و بدوی آنجاهست. شهريان کابل و باميان هستند که بديار زابلستان و رخج پيوسته است . . . » 22
حضرت دقيقی بلخی ميدانست که آل سامان نسبت به دين و سنت های عرب تفقدی ندارند. زيرا آل سامان از خانواده سامان خداد بلخ بودند که به آئين زرتشتی تعلق پاک داشتند. اما نمی توانستند پس از سصد سال در حاليکه حضور سياه اعراب هنوز پيکر هستی سياسی، اقتصادی، فرهنگی و آئينی جامعه خراسان زمين رادر سايه تيرهء هول و وحشت اهريمنانه خود نگهداشته بود، بيکبارگی به شکار شغالان برآيند و از مصيبت اشغال آنها کشزار های خرد را بيالايند.
با سری از کناره جويی ها، در پی آن نبودند که ستيزشگران با اهريمن را در فراخستان نبرد به سرزنش بشينند. چنانکه در آئينه ء روزگاران سامانيان اگر ديده بر دوخته شود به نظارهء قامت های چشم بر می خورد که انوار افاضات خورشيد بينش و دانش شان چراغ رهيابانه ء پويندگان خرد سده ها بوده است ، وظلمت پرستان تا به امروز نمی توانند در برابر آن انوار، چشم بسوی روشنای ها گشايند، و همچنان از فرود ينه مغاک های انديشه، آن گردونهء های تاريخ نور را نفی می دارند. فراهم گستری اين سفره فرهنگ و آئين در گستره ای ستاوند نشيانان خرد ، پر از فرآورده هايی کامل در جهت رشد جان و تن انسان شد، و دوره باهمی و همسويی های مردم ما برگرد داشته های تاريخی شان که مظهر از يک دورهء تمدن عالی بود مهيا گرديد. ازهر گوشه و کنار نفير نفرت از استيلا ی فرهنگ بيگانه بگوش جان می رسيد ، در زمان سامانيا ن است .
ابو بکر محمد بن ذکريای رازی امکان يافت که پيکانه بر کمان نهد و جغد های فلسفه و جُعل هاييکه از سفهات خويش ديواره ها بلند نموده بودند، فرو ريزاند. 23
مانند ابوبکر رازی دهها رخشسوار انديشه چون تکاور تيزه پويی درفشی برگشت به اصل هويت فرهنگی و آئينی و خرد را در کانون های روشن بر افراشتند. حتی زنان کشور ما که هر چند دست و پای شان بر زنجيره ای زندان سنت های اعراب بسته شده بودند، زنجير ها بشکستند، هر چند به بهايی جان شان هم اگر تمام شد از فرياد سکوت شکن وتعرضی خويش بر ضد خفاشان شب پرست دريغ نورزيدند. که يکی از آن ميان در آن دوران، رابعه بلخی است. شاهدخت فر آئين بلخ وقتی به نظار هء ظهور بهار انديشان سرما ستيز می نشيند، شاديانه به نسل های باغستان ها ی بلخ هديه کلام و پيام خويش در سينی زرفام شعرهمانند زيبايی تن خويش ، بدين معنی چنين می آرايد:
زبس گل که در باغ مأوی گرفت ــــ چمن رنگ ارژنگ مانی گرفت
يمامهء بلخ رابعه، بازشگفتن بنفشه های خرد را در بهشتينه های بلخ نه پيش آمد گونه و برهم قافيه کرد ن تصادفی شعر بر کتاب ارژنگ مانی همانند کرده است بلکه کتاب مانی را به مثابهء از نمادی بر ضد تفکرات باديه يی اعراب که سه صدسال بر سرنوشت خراسان خشونتبارترين ناروای ها را روا داشته بودند مانند آورده است.24
واز این دست بسيار بودند کسانی ديگری که ذکر ايشان با سنگ ترازوی این مقال گرانی می نماید.
اما عقاب معراج سايی خرد دقيقی بلخی پرواز خويش را شکوهنده در فصل شگفتن ها می آغازد، و ابر های دودگين را با پيکانه های پرش خويش از چهره آفتاب تاريخ آسمان کشور می زدايد. او با اين پرواز نخست چنان که گفته آمديم دژ ستمگرانهء پرداختت باژ و جزيه را می کوبد، و بديگونه می نماياند که تن در دادن به پرداخت باژو جزيه نه آئين آزادگيست و نه جزيه ستانان و باژگيران آئين داران انسانی.
در آن روزگار با وجود آنکه سامانيان درختان سرو ازادی را بر جاده های کشور مان می نشاندند و عرض استقلال می نمودند، با انهم نمی توانستند يکسره به نفی کامل معروف اعراب سوره توبه آيه بيست ونه يعنی جزيه ستانی و ساوگيری شان بپردازند که از سه صد سال بدان سو بر زندگی اجتماعی مردم و جامعه نافذ شده بود و اصل اساسی و سبب اصلی حمله اعراب را بر سرزمين ما تشکيل می داد، يعنی در پهلوی همه ناروايی های ديگر تعين باژ يا ساو و جزيه از انهايکه اسلام نمی آوردند و بر آئين و دين خویش می ماندند، بود.
ابر مرد خرد دقيقی بزرگ در تمثيل اسطوريی، به شاهان سامانی و دليران روزگار می آگاهند که برستم ستمگران تازی سر ننهد و خويشتن خويش و جامعه را از مجازات انها رها سازند، تا تاج سر فرازی را هميشه بر سر داشته باشند .بنأ بگونه ء امثال و حکم از سوی پيغمبر خرد حضرت زرتشت می فرمايد :
نباشم برين نيز همدستان
که شاهان ما در گه باستان
بترکان نداد ايچ باژو ساو
برين روزگار گذشته بتاو . 25
بتاو، کلمهء از مصدر بتاييدن است که معنی رها کردن و گذاردن را می دهد.، و دريا مرد خرد دقيقی بزرگ اين صيغه را بدان آورده است که بر نسل های بعد از خويش ، امر خرد را آشکار نموده باشد ، و از جانبی هم تظلمی را که از ايلغار اعراب، مردمان سر زمين ما کشيده اند ياد واره نقش تاريخ گرداند. که همانند گشتاسپ بر بارگاه خرد و غرور انسانی بر عليه وحشيان ادم روی تکيه کنند، اين چنين:
پذيرفت گشتاسپ گفتا که نيز
نفرمايمش دادن اين باژ چيز .26
نه تنها ساو جزيه مادی که ميبايست بتاويد از پرداخت باژو جزيه معنوی ، که بدختانه مردم کشور پس از سقوط سامانیان يعنی شکست دورهء رنسانس در تاريخ کشور دوباره جامعهء ما به وسيله مستعربه های مانند محمود غزنوی
در مغاک سيه ای امر و نهی اعراب زندانی شدن و تا کنون اسير هستند، نيز حضرت دقيقی می خواست جامعه را آزاد سازد.
تفسير آيات آسمانی و آرمانهای دقيقی بلخی را حضرت فردوسی بزرگ در يا مرد ديگر خراسان زمين چنان تکميل کرده است که بشريت امروز بر معبد کلام او سر تعظيم فرود می اورد .
چيزی ديگر که دقيقی بلخی را بر ستاوند بالاتر ار صدرنيشان خرد و ادب تاريخ کشور ما بر می نشاند، همانا تابش آفتابينه عقيده و ايمانش بر خرد است .
گفتنی است که کمتر شاعر است در تاريخ که به اصل{ تـقـيـه} اتکا نکرده باشد. تقيه اختفای عقلانی ايمان را گويند، برای احتراز از هلاکت خود و خويشاوندان، و اهل تقيه اجازت دارند که با صدای بلند منکر ايمان خويش گردند . 27
حتی خداوند گار سخن فردوسی بزرگ که با نوشتن شاهنامهء کبير شيشهء ناموس خرد را در همهء زمانه بدوش گرفت، با آنهم چنان دقيقی بزرگ انکار از دين عرب نکرده و اعلام بازگشت خويش به آئين خرد را ننموده است . اما دقيقی بلخی دليرانه برکاه خرمن پندار تازيان آتش می زند ، و چنين از خويش آگاهی می دهد:
دقيقی چار خصلت بر گزيده ست
بگيتی از همه خوبی و زشتی
لب ياقوت رنگ و نالهء چنگ
می خون رنگ وکيش زردهشتی 28
داکتر ذبيح الله صفا نيز بر اين نکته صحه می گذارد که به غير از دقيق بزرگ بسيار از ديگران جهت حفظ نعمت تن اختفای عقلانی نموده اند. او می نويسد: «دقيقی بر آئين زرتشتی بوده و خود برين گفته دلايلی دارد که ذکر خواهيم کرد . برخی بسب آنکه وی اسم و کنيهء مسلمانی دارد در زرتشتی بودن او ترديد کرده اند ، ليکن اين دليل قاطعی نيست ، زيرا ما کسانی را در سه چهار قرن اول داريم که اسم خود و پدر شان اسامی مسلمانی بوده ولی در زردتشتی بودن شان ترديدی نيست»29
اين امر به ويژه شامل شاعران و ادبيان و وفلاسفه می گردد، زيرا آنها مجموعه به تعبير امروز از روشنفکران بوده اند روشنفکران که اکثريت شان به زبان عربی تکلم و تعلم می نمودند ، بدين لحاظ مبانی اسلام را خوب می دانستند . بعيد به نظر می آيد که کسی از ذات ناهنجار ها آگاه باشد و هنجار ها را قربانی ناهجاری ها نمايد، اين فقط می تواند کاری اغـبياء غـبين باشد.
دقيقی بلخی چنان بر بنيادی بودن و حقيقت آئين زرتشتی در پرتوی خرد ايمان دارد که نا هراسناک از شمشير ياوگـيان تازی بر خلاف نص عرب سوگند خورده می فرمايد :
به يزدان که هرگز نبيند بهشت
کسی کاو ندارد ره زردهـشت
سوگند دقيقی بيان تار و پود اصل حقيقت در تقابل با دورغ هاست ، دروغهای که ستم آن را امروز هم مردمان نه تنها کشور ما که جهان با پوست و گوشت خويش احساس می نمايند، اما به گفته سعدی شيرازی :
گوسفندی برد اين گرگ مزور همه روز
گوسـفـندان ديگر خيره در او می نگرند
يکی از آرزو های دقيقی بلخی که بدون هيچ ترديد پند نامهء رهگشايانهء ميتواند بر نسل های همه زمانه در نبرد با اهريمن دروغ باشد. اين آرزو مندی او است :
يکی زرتشت وارم آرزويـسـت
که پيشت زند را بر خوانم از بر 30
(زند) تفسير است که بر کتاب آسمانی اوستا نوشته شده است يعنی تفسير اوستا.
در جای ديگر خداوندگار راستين بلخ آرزو ی خويش را بيان چنين می فرمايد:
ببينم آخر روزی بکام دل خود را
گهی ايارده خوانم شها گهی خرده
ايارده

پا زند) را گويند چنانکه می نويسند: « . . . يکی دوسده پس از يورش تازيان و چيرگی اسلام، استعمال زبان پهلوی متروک شد و مردمی که زرتشتی باقی مانده بودند، قادر به فهميدن زبان پهلوی و معانی اوستا نبودند . اين بود که در آن هنگام، اوستا و تفسير هايی از پهلوی به فارسی ترجمه شد و تفسير های ديگر، به فارسی بر آن نوشتند. اين مجموعه را پازند می خوانند. . . و خرده اوستا در بر دارنده تکه هايی است از بخش های مختلف اوستا و بخشی از آن به زبان فارسی است.» 30
داکتر ذبيح الله صفا در کتاب تاريخ ادبيات ايران اين شعر را :
بر خيز و بر افروز هلا قـبلهء زردشـت
بـنـشـين وبر افـگـن شکم قـاقـم بـر پـشت
بس کس که ز زردشت بگرديد و دگر بار
نـاچـار کـنـد رو بـسوی قـبـلـه، زردشــت
از دقيقی بلخی می داند. اما متذکر می گردد که اين دو بيت با دو بيت ديگر در ديوان سنايی چاپ آقای مدرس رضوی ص 770 به اسم سنايی آمده است .
بهر حال اگر از سنايی هم باشد ،چنانکه گفته شد روشنفکران گاهی نمی توانند نيات درونی خويش راپنهان دارد و حقيقت را بيان ندارند .
در پايان اين مختصر با در نظر داشت عدم صلاحيت خويش، از انجمن های فرهنگی و ادبی داخل و برون مرزی تمنا می برم که به خاطر پاسداری خرد و خرد انديشان تاريخ کشورمان روزی را از ميان روز های سال بگونه پيوسته به روز تجليل از خداوندگار راستين بلخ دقيقی بزرگ، اختصاص بدهند. واز پير خرد تجليل به عمل آورند.
ومن الخرد التوفيق
پينوشتها: